my idea about life
Monday, October 31, 2005
 
بعد از سالها نگهداری مداوم از تعدادی مرغ و خروس ای روزها مادر بزرگ متوجه یک مورد هم جنس بازی میون مرغ ها شده که
باعث شگفتی همه شده . احتمالا این مرغ شیطون این کارو از خروس ها یاد گرفته و یا شاید هم بیچاره هورمونهای مردونه داره
چیلی هم یه دوست دختر فاب پیدا کرده . انوشیروان و مهستی هم خیلی بی حال شدن و غذا نمی خورن شاید به خواب زمستونی رفتن
 
Sunday, October 09, 2005
 
خدای من باز هم زلزله
چی داره به سر مردم کره زمین میاد
 
Wednesday, October 05, 2005
 
برای انوشیروان ناراحتم ، دیگه نمی تونه حمام آفتاب بگیره ، اون اول ها روز به روز لاکش روشن تر می شد ، شمال که می رفتم پرده اتاق رو به طور تصادفی کنار زده بودیم ، وقتی از شمال برگشتیم رنگ لاک انو شیروان تیره شده بود ، فهمیدیم که ظهر ها می
ره اون قسمتی از تشت که کنار پنجره است و پاهاشو می کشه و حموم می گیره . الان بازم هر روز این کارو می کنه ولی دیگه از افتاب سابق خبری نیست ، نمی دونم تغییر فصل رو درک می کنه یا نه و آیا به خواب زمستونی فرو می ره یا نه . در ضمن فکر کنم جنسیت انوشیروان و مهستی رو اشتباه حدس زدیم
 
Tuesday, October 04, 2005
 
همشهری و هم جنس عزیزم ، تو حتی تنبلی ات می یاد از نبش خیابان 18 گاندی تا میدون ونک پیاده بری ؟؟
 
evryting that i know

ARCHIVES
11/01/2003 - 12/01/2003 / 06/01/2005 - 07/01/2005 / 07/01/2005 - 08/01/2005 / 08/01/2005 - 09/01/2005 / 09/01/2005 - 10/01/2005 / 10/01/2005 - 11/01/2005 / 11/01/2005 - 12/01/2005 / 12/01/2005 - 01/01/2006 / 01/01/2006 - 02/01/2006 / 02/01/2006 - 03/01/2006 / 03/01/2006 - 04/01/2006 / 06/01/2006 - 07/01/2006 / 07/01/2006 - 08/01/2006 / 08/01/2006 - 09/01/2006 / 09/01/2006 - 10/01/2006 / 10/01/2006 - 11/01/2006 / 12/01/2006 - 01/01/2007 / 01/01/2007 - 02/01/2007 / 03/01/2007 - 04/01/2007 / 08/01/2007 - 09/01/2007 / 11/01/2007 - 12/01/2007 /


Powered by Blogger