my idea about life
Friday, August 05, 2005
 
فکر میکنم ضایع باشه که وقتی با پسر10 ساله ات تو خیابون راه میری و از روبرو یک زن بیوه سانتی مانتال با دختر 20 ساله مد روزش دارن می یان پسرت رو به اونا کنه و خیلی گرم شروع به سلام علیک و احوال پرسی کنه ، تو هم شک کنی و به پسرت بگی اونا کی بودن ، پسرت هم با سادگی تمام و ناشیانه بگه اینا هر روز می یان شرکت بابا ، تو هم سر و ته قضیه رو در آری و ببینی بله شوهر دسته گلت برای خودش حسابی سوگلی داره
 
Comments:
سلام
راستش من در پست اول وبلاگم گفتم که زیر شصت خط برام صرف نمی‌کنه بنویسم! البته سعی می‌کنم کمی میزان صرف‌جویی رو پایین بیارم! به هرخال خیلی لطف می‌کنید که می‌خونید نوشته‌هام رو... ممنونم و برای شما آرزوی خوشی و پیروزی می‌کنم
 
ببخشید... چقدر غلط تایپی داشتم تو این یه یادداشت!
 
دهن لقی بچه ها همیشه از این دسته گلها به آب می ده دیگه...
 
Post a Comment
evryting that i know

ARCHIVES
11/01/2003 - 12/01/2003 / 06/01/2005 - 07/01/2005 / 07/01/2005 - 08/01/2005 / 08/01/2005 - 09/01/2005 / 09/01/2005 - 10/01/2005 / 10/01/2005 - 11/01/2005 / 11/01/2005 - 12/01/2005 / 12/01/2005 - 01/01/2006 / 01/01/2006 - 02/01/2006 / 02/01/2006 - 03/01/2006 / 03/01/2006 - 04/01/2006 / 06/01/2006 - 07/01/2006 / 07/01/2006 - 08/01/2006 / 08/01/2006 - 09/01/2006 / 09/01/2006 - 10/01/2006 / 10/01/2006 - 11/01/2006 / 12/01/2006 - 01/01/2007 / 01/01/2007 - 02/01/2007 / 03/01/2007 - 04/01/2007 / 08/01/2007 - 09/01/2007 / 11/01/2007 - 12/01/2007 /


Powered by Blogger